«تاریخ تنها فهرستی از غافلگیریهاست، و تنها ما را برای غافلگیر شدن دوباره آماده میکند.» – کرت وانگت
گسترش ویروس کرونا هرچند که پدیده نوظهوری است، اما گسترش و خطر همهگیری یک ویروس جدید بههیچعنوان اتفاق تازهای نیست.
در طول تاریخ، کشورها و ملتها بهدفعات متعددی با اینگونه مسائل روبهرو شدهاند، و بررسی هرکدام از این موارد میتواند به شکلگیری انتظارات صحیح کمک کند. در ادامه داستان شکلگیری، گسترش و اثرات آنفولانزای اسپانیایی را از قلم تاریخدان معروف، جان بری، مرور خواهیم کرد.
بخش اول این مقاله را میتوانید از لینک زیر بخوانید:
در ادامه، بخش دوم مقاله را مرور خواهیم کرد.
در فیلادلفیا، رئیس مرکز کمکهای اورژانسی شهر درخواست کرد «تمامی کسانی که به مراقبت از افراد مریض مشغول نیستند، لطفا خود را معرفی کنند، زیرا برای موردهای اورژانسی به کمک آنها نیاز است.» اما هیچ داوطلبی خود را معرفی نکرد. اداره سلامت کودکان از مردم خواهش کرد تا بهطور موقت، سرپرستی تعدادی از کودکان که را بر عهده بگیرند؛ کودکانی که بهتازگی و به علت شیوع ویروس یتیم شده بودند. اما تعداد بسیار کمی داوطلب شدند.
مرکز کمکهای اورژانسی دوباره تقاضا کرد «ما باید تعداد داوطلب بیشتری داشته باشیم، این افراد همگی در یکقدمی مرگ قرار دارند. آیا بازهم کسی به کمک ما نمیآید؟» اما همچنان کسی به کمک نیامد. در آخر، مدیر این مرکز، ناراحت و عصبانی، گفت: «صدها زن… رویاهای شیرینی از فرشته نجات بودن خودشان داشتند… اما هیچچیزی دیگر توجه آنها را جلب نمیکند… در حال حاضر خانوادههایی وجود دارد که فرزندانشان در حال مردن از گرسنگی هستند، زیرا هیچکسی وجود ندارد که به آنها غذا بدهد. نرخ مرگومیر بهشدت بالاست و آنها هنوز هم از کمک سر باز میزنند.»
وضعیت فیلادلفیا تنها مختص به آن شهر نبود؛ در لوسکانتی ایالت میشیگان، یک زوج و سه فرزندشان همگی بیمار بودند، اما یک کارگر صلیب سرخ گزارش داد: «حتی یک نفر از همسایگان نیز به آنها کمک نمیکند. من… با خواهر آن خانم تماس گرفتم. پس از رسیدن او، وی تنها به پنجره ضربه زد تا رسیدنش را نشان بدهد، اما به داخل خانه نیامد و تنها حاضر بود از فاصله مشخصی با من صحبت کند.»
جان دلانو از ایالت کانتیکت، یاد میآورد که «معمولا در آن زمان اگر کسی بیمار میشد، مردم برای کمک به او غذا آورده و سر میزدند… اما در موقع شیوع ویروس، هیچکسی نمیآمد، هیچکسی غذا نمیآورد و هیچکسی سر نزد.» در کنتاکی، مدیر صلیب سرخ درخواست کمک کرد و گفت که «صد مورد از مردم در حال تلف شدن از گرسنگی هستند، نه به خاطر کمبود غذا، بلکه به خاطر ترس مردم از افراد مریض و نزدیک نشدن به آنها.»
داستانها و نقلقولهای اینگونه زیاد بودند. درنهایت، یک گزارش از صلیب سرخ آمریکا نتیجهگیری کرد: «ترس و وحشتی از آنفولانزا، همانند ترس از طاعون سیاه در قرونوسطا، در تمامی نقاط کشور پایدار شده است.»
ترس تمامی ادارات و شهرها را خالی کرد. به کارگران کشتیها در قسمتهای شمالی کشور گفته شد که آنها برای سرنوشت جنگ مهم هستند و بهعبارتیدیگر، سربازان خط مقدم بهحساب میآیند. بااینوجود، در کمپانی کشتیسازی ال.اچ شتاک تنها 54 درصد از کارگران برای کار حاضر شدند؛ این درصد در کمپانی جورج گیلکرایست 45 درصد، در کشتیسازی فریپورت 43 درصد و در آهنسازی گروتون 41 درصد بود.
ترس باعث خالی شدن خیابانها نیز شد. یک دانشجوی پزشکی بیمارستانی در فیلادلفیا، یکی از شلوغترین مناطق شهری آمریکا، تعریف میکند که در یکشب، آنقدر تعداد ماشین کمی در خیابان دید که شروع به شمردن آنها کرد؛ او گفت «انگار زندگی شهر بهیکباره متوقفشده بود.»
آنسوی کره زمین، در ولینگتون نیوزیلند، مرد دیگری از اورژانس بیمارستان خارج شد تا با صحنه یکسانی مواجه شود: «من در مرکز شهر ولینگتون، در ساعت 2 بعدازظهر یک آخر هفته، ایستادم. هیچ قطاری کار نمیکرد، هیچ فروشگاهی باز نبود، و تنها آمدوشد یک ون بود که صلیب سرخی برکنار آن رسم شده بود. شهر واقعا در آن زمان شهر مردگان بود.»
ویکتور وان، مدیر سابق دانشکده پزشکی دانشگاه میشیگان، فردی نبود که اغراق کند. در آن زمان وی مدیر بخش بیماریهای واگیردار ارتش بود و بیان کرد: «اگر این اپیدمی، نرخ ریاضی شتاب خود را حفظ کند، تمدن میتواند بهراحتی از روی این کره خاکی طی چند هفته دیگر از بین برود.»
سپس، با همان سرعتی که گسترش پیدا کرد، آنفولانزا محو شد. بهنوعی، ویروس سوخت موردنیازش از جامعه را تمام کرده بود. زیر موجی از نگرانی همچنان میان مردم برقرار بود، اما با کمک شادی حاصل از اتمام جنگ، زندگی به خیابانها بازگشت. مدارس و کسبوکارها مجددا بازشده و جامعه به حالت عادی بازگشت.
موج سومی از بیماری در ژانویه سال 1919 شروع شد که در بهار آن سال پایان یافت. این موج از بیماری با هر استانداردی غیر از موج دوم خودش، مرگبار محسوب میشد.
در روز سوم آوریل 1919، حین اجلاس صلح ورسای، آقای وودرو ویلسن )تصویبکننده قانون فتنه) غش کرده و از حال رفت. ضعف ناگهانی وی و شدت سردرگمی او در وسط اجلاس، بهاحتمالزیاد به ترک اصول وی توسط خودش کمک کرد. نتیجه آن اتفاق، پیمان صلح فاجعه باری بود که بعدها به شروع جنگ جهانی دوم کمک کرد.
برخی تاریخدانان، سردرگمی و گیجی ویلسن را به یک حمله قلبی ضعیف نسبت دادند. در واقعیت، او دارای یک تب 40 درجه، سرفههای شدید، اسهال و دیگر نشانههای جدی بود. ویروس آنفولانزا که در آن زمان در پاریس شایع شده بود و یکی از دستیاران ویلسن را کشت، تمامی این علائم را توجیه میکند. درحالیکه حمله قلبی هیچکدام از این عوامل را توجیه نمیکند.
در زمانهای پسازآن اتفاق، متخصصان همعقیده شدند که بسیاری از بیماران مبتلابه آنفولانزا، دچار نشانههای روانی و شناختی نیز میشدند. یک بررسی پزشکی مشهور در سال 1927 نتیجه گرفت «هیچ شکی در مهم بودن تاثیرات روانپزشکی آنفولانزا وجود ندارد… این اثرات حتی با تقریب خوبی بهشدت اثرات فیزیکی آن هستند.»
پسازآن موج سوم، این ویروس بهطور کامل از بین نرفت؛ اما از شدت مرگبار بودن آن کاسته شد. بخشی از این اتفاق به تطبیق سیستم ایمنی انسانها با ویروس مربوط میشد و بخش دیگر، به خاطر کاهش توانایی ویروس در حمله به ریهها بود. حال که آنفولانزا دیگر یک ویروس خونخوار بهحساب نمیآمد، تبدیل به یک آنفولانزای فصلی شد.
دانشمندان و بسیاری از متخصصان دیگر، هنوز به پرسیدن سوالات در مورد این ویروس و میزان خسارتهای ناشی از آن مشغول هستند؛ برای مثال، این سوال که چرا موج دوم بیماری از موج اول آن کشندهتر بود. محققان هنوز مطمئن نیستند، و برخی نیز معتقدند که موج اول تنها از یک آنفولانزای فصلی عادی شروعشده بود که با ویروس همهگیر شده تفاوت داشت. اما بیشتر مدارک نشاندهنده ویروس همهگیری هستند که دارای فرم خفیف و شدید بود است. و اینکه در فصل پاییز، فرم شدید ویروس در میان مردم همهگیر شد.
سوال دیگری به افراد فوتشده مربوط میشود. باوجودآنکه نرخ مرگومیر در طول تاریخ بیسابقه بود، بیشتر کسانی که به ویروس مبتلا شدند زنده ماندند؛ در کشورهای توسعهیافته، تعداد کل کشتهها به 2 درصد میرسید.
اما در کشورهای درحالتوسعه، نرخ مرگومیر بسیار بدتر بود. در مکزیک، تخمین فوتشدگان میان 2.3 تا 4 درصد کل جمعیت است. ایران و اکثر روسیه با مرگ 7 درصد از کل جمعیت مواجه شدند. در جزایر فیجی، تنها طی 16 روز، 14 درصد از جمعیت فوت شد. یکسوم از جمعیت لابرادور فوت کرد. در روستاهای کوچک محلی در آلاسکا و گامبیا، همه جمعیت مردند؛ احتمالا به این دلیل که همه بهطور همزمان مبتلا شده و هیچکسی توانایی مراقبت کردن نداشت. با محاصره شدن توسط مرگ به این شکل، آنهایی هم که میتوانستند زنده بمانند، تلاشی نکردند.
سن قربانیهای ویروس نیز بسیار قابلتوجه بود. بهطورمعمول، حجم بالای کشتههای آنفولانزا به افراد مسن مربوط میشود؛ اما در سال 1918، برعکس این نکته اتفاق افتاد، چراکه بیشتر آمار کشتگان به افراد جوان مربوط میشد. این اثر در میان برخی گروهها تشدید میشد.
برای مثال، یک شرکت بیمهای گزارشی را در این زمینه، میان افراد 25 تا 45 سال، تهیه کرد. نتایج نشان داد که 3.26 درصد از تمامی کارگران صنعتی و 6 درصد از کارگران معدن زغال توسط ویروس کشته شدند. تحقیقات دیگری نیز دریافتند که نرخ فوت توسط ویروس میان زنان حامله، رقمی میان 23 تا 71 درصد بود.
چرا این تعداد از بزرگسالان جوان جان باختند؟ اینگونه که برمیآید، بزرگسالان جوان قویترین سیستمهای ایمنی را در اختیاردارند، که با تمام انرژی خود به ویروس حمله میکنند؛ این حملهها شامل ایجاد کردن مادهای به نام سیتوکین میشود و تمامی این نبردها در ریه فرد صورت میگیرند. این مقادیر زیاد سیتوکین در ریههای فرد، به بافتهای آن آسیبزده و باعث ازکارافتادن آنها میشد. تخریب ناشی از این اتفاق، به گفته متخصص آنفولانزا ادوین کیلبورن، بیشتر از هر چیزی به استشمام گازهای سمی شبیه بود.
آنفولانزای فصلی بهتنهایی مخرب است. این ویروسها طی چهار دهه گذشته 3 هزار تا 48 هزار شهروند آمریکایی را میکشند؛ که این نرخ به ویروسهای شایع نیز وابسته است. و علاوه بر آنفولانزای فصلی، خطرات دیگری نیز درکمیناند.
در سالهای اخیر، دو گونه مختلف از آنفولانزای پرندگان توانسته است افراد را بهصورت مستقیم آلوده کند: گونه H5H1 در بسیاری از کشورها شایع شده، درحالیکه H7N9 هنوز به کشور چین محدود است. این دو آنفولانزای مرغی تعداد 1032 نفر از 2439 نفر آلوده را تا ماه جولای گذشته کشتهاند (جولای 2017، زمان انتشار مقاله)، که نشاندهنده نرخ مرگومیر بسیار بالایی است. دانشمندان میگویند که هر دو گونه این ویروس، تنها به سلولهای ریه فرد مربوط شده و نمیتواند از فردی به دیگری انتقال پیدا کند. اما اگر هرکدام از آنها بتوانند به اعضای بالای بدن انسان راه پیداکرده و منتقل شوند، یک همهگیری مرگبار بسیار محتمل خواهد بود.
با توجه به بروز مجدد آنفولانزای مرغی، دولتها، NGOها و کسبوکارهای بزرگ در سراسر دنیا در حال صرف منابع خود برای آمادهسازی در برابر یک همهگیری هستند. با توجه به تحقیقات من در ارتباط با همهگیری سال 1918 و کتاب من، آنفولانزای بزرگ، از من درخواست شد تا در تعدادی از این برنامهها مشارکت کنم.
متخصصان سلامت عمومی قبول دارند که اولویت اول، توسعه یک واکسن جهانی است که میتواند انسان را در برابر آلوده شدن به هر نوع ویروس آنفولانزایی مصون کند. بدون چنین واکسنی، اگر یک همهگیری جدید صورت بگیرد، ما مجبور به ایجاد واکسنی تنها مربوط به آن ویروس خاص خواهیم شد؛ انجام چنین کاری ماهها زمان برده و درنهایت تنها مصونیت مشخصی ارائه خواهد کرد.
یکقدم کلیدی برای بهبود آمادگی در برابر همهگیری، گسترش تحقیقات بر روی داروهای ضدویروسی است؛ البته هیچکدام از آنها چندان در برابر آنفولانزا تأثیرگذار نیستند، و برخی از گونههای آنفولانزا در برابر داروی ضدویروسی تامیفلو (Tamiflu) مقاوم شدهاند.
پس از تمامی این روشها، به تدبیرهای نهچندان پیشرفته میرسیم که با نام «مداخلات غیر دارویی» شناخته میشوند: شستن دست، استفاده از ارتباطهای از راه دور برای کار، پوشاندن سرفهها، ماندن در خانه در هنگام مریضی و در صورت شدید بودن همهگیری، بستن مدارس و تدابیر جدیتر.
امید از چنین تدبیرهایی، این است که با استفاده همزمان از آنها تاثیر شیوع بیماری بر سلامت عموم و اقتصاد، تا حد زیادی کاهش پیدا میکند. اما اثرگذاری چنین دخالتهایی به پیروی مردم از آنها وابسته است، و مردم باید به راهنماییهای گفتهشده اعتماد کنند.
به همین دلیل است که به نظر من، مهمترین درسی که از بحران 1918 میتوانیم یاد بگیریم، گفتن حقیقت است. باوجوداینکه این ایده در تمامی نقشههای آمادهسازی که من میشناسم پیادهسازی شده است، اما پیاده کردن آن در واقعیت، به شخصیت و رهبری مقامات مسئول بازمیگردد.
به یاد میآورم که در لسآنجلس، در کنار مقامات بهداشت عمومی در «بازی جنگ» (شبیهسازی از اتفاقات واقعی برای سنجش آمادگی) شرکت کردیم. قبل از اینکه تمرین شروع شود، من سخنرانی مربوط به اتفاقات سال 1918 و سقوط جامعه ارائه دادم؛ و تاکید کردم که برای حفظ اعتماد عموم، مقامات باید صادق بمانند. من گفتم: «شما حقیقت را مدیریت نمیکنید، شما حقیقت را بازگویی میکنید.» همه سر خود را به نشانه تایید تکان دادند.
پسازآن، ترتیبدهندگان بازی چالش آن روز را برای شرکتکنندگان توضیح دادند: یک ویروس آنفولانزای همهگیر در حال پخش شدن در سطح جهان است. این بیماری هنوز به ایالت کالیفرنیا نرسیده، اما یک مورد مشکوک بهتازگی در لسآنجلس مشاهدهشده است. شبکههای خبری از آن مطلع شدهاند و درخواست یک نشست خبری را دارند.
شرکتکنندهای که اولین حرکت را اجرا کرد یک مقام عالیرتبه بهداشت عمومی بود. به نظر شما وی چهکار کرد؟ او درخواست نشست خبری را رد کرده، و بهجای آن یک بیانیه را منتشر کرد: «تستهای بیشتری نیاز است. بیمار موردنظر شاید به آنفولانزای همهگیر مبتلا نباشد. جایی برای نگرانی نیست.»
من شوکه شده بودم. این مقام در واقعیت دروغی نگفته بود؛ اما بهطور عمدی خطر موردنظر را کوچک نشان داد. درهرحال، چه این بیمار دارای ویروس موردنظر بوده یا نبوده، یک همهگیری در حال نزدیک شدن بود. عدم تمایل پاسخدهی این مقام به سوالات شبکههای خبری و حتی اذعان نکردن به وجود یک خبر جدی، به این معنی بود که شهروندان بهجای دیگری برای پیدا کردن جواب سوالهای خود خواهند رفت؛ و درنتیجه آن، مردم به جوابهای اغلب اشتباهی خواهند رسید. وی بهجای در دست گرفتن رهبری در ارائه اطلاعات معتبر، از سرعت پیشروی وقایع عقب افتاد. وی احتمالا هیچگاه توانایی جلو افتادن از وقایع را پیدا نمیکرد.
بهطور خلاصه، او از وظایف خود در برابر مردم طفره رفت، و درنتیجه زندگی میلیونها نفر را به خطر انداخت.
و در نظر داشته باشید که این تنها یک بازی بود.
نویسنده: جان بری (John M. Barry)
مترجم: علی کرمی
عنوان اصلی مقاله: How the Horrific 1918 Flu Spread Across America
نشریه: Smithsonian Magazine