مفاهیم عدالت و آزادی از صدها سال بدینسو مورد بحث جوامع سیاسی، اقتصادی، علمی، اجتماعی و فرهنگی بوده است. حتا میان عوام نیز این دو مفهوم دارای جایگاه ویژه است و در مکالمۀ روزانه به صورت وافر مورد استفاده قرار میگیرد. از عدالت و آزادی تعاریف زیادی صورت گرفته است. به قول "آیزابرلین" تا کنون دو صد تعریف در این باره مطرح شده است. من در مقدمۀ این مقاله، صرفاً به اشارۀ مختصر در مورد آزادی و عدالت از آثار "جان استوارت میل" و "جان رالز" بسنده میکنم.
تعریف مفهوم آزادی را به بهترين وجه مي توان در رساله "آزادی" جان استوارت ميل يافت. به گفته ميل تنها آزادی كه شايستگی اين نام را دارد، اين است كه هركس به شيوۀ خاص خودش مصلحت خويش را دنبال كند، به شرطی كه به مصالح ديگران آسيب نرساند.
"جان رالز" از جمله كسانی است كه درباره رابطه عدالت و آزادی مباحث مبسوطی ارائه نموده و تلاش دارد تا اين دو مفهوم را همساز نمايد. آزادی از ديد رالز شامل برابری و عدالت هم هست و عدالت از درون آزادی سر بر میآورد.
محور مشترک اکثر تعریفها و تفسیرها بر این است که در اثر تأمین عدالت و آزادی، بشر به خوشبختی و زندگی ایدهآل دست پیدا میکند.
اما پرسشهای اساسی اینها هستند که آیا واقعاً به صورت عینی عدالت و آزادی وجود دارد؟ عدالت و آزادی در تفسیرهای کهن و برداشتهای کنونی چی معنایی دارند؟ آیا بشر در قرن ۲۱ واقعاً در فضای عدالت و آزادی و برابری زندگی میکند؟ آیا حاکمان امروزی جهان واقعاً عادل هستند و برای شهروندان آزادی و برابری اعطا کرده اند؟ آیا انسانها از لحاظ بیولوژیک (زیست شناختی) باهم برابر اند و در آزادی به سر میبرند؟ آیا واقعیتی عینی، بیرون از تخیل انسانی وجود دارد که در آن همۀ ما واقعاً باهم برابر باشیم؟ و آیا این حقوق را برای بشر امروزی، نظام دموکراتیک داده است؟
برای ارائه پاسخ به این پرسشها و توضیح و تبیین مفاهیم عدالت، آزادی، برابری، دموکراسی، حقوق بشر، قانون و دهها مورد دیگر، این مقاله تحریر گردیده است و تلاش میگردد تا ابعاد پنهان آنها مورد کنکاش قرار گیرند.
در این نبشته دو نمونۀ از معروفترین اسطورههای تاریخ بشر (مجموعه قوانین حموربی و اعلامیۀ استقلال آمریکا) را که یکی ۱۸ قرن قبل از میلاد و دیگری در قرن ۱۸ میلادی که تا کنون پا برجاست را مورد بررسی قرار میدهم. در هر دو مورد، مفاهیم عدالت، آزادی، برابری، حقوق بشر و... به وضوح سبک و سنگین شده اند که روزنۀ روشن برای توضیح این نبشته خواهد بود.
مجموعه قوانین حموربی که تقریباً در ۱۷۷۶ قبل از میلاد وضع گردید و دستورالعملی برای همکاری صدها هزار نفر از اهالی بابِل بود؛ و اعلامیۀ استقلال آمریکا، مربوط به سال ۱۷۷۶ بعد از میلاد، که هنوز دستورالعملی برای همکاری صدها میلیون انسان امروزی است. هر دو ادعای تأمین عدالت و آزادی دارند.
قانون حموربی مجموعهای از قوانین و تصمیمات قضایی بود که میخواست حموربی را نمونۀ راستین پادشاهِ عادل معرفی کند و نظام حقوقی یکپارچهتری را در سراسر امپراتوری بابِل بنیاد بگذارد و به نسلهای آینده بیاموزد که عدالت چیست و پادشاه عادل چگونه رفتار میکند.
متن قانون حموربی چنین شروع میگردد که خدایان آنو و اِنلیل و مَردوک – خدایان اصلی معبد بینالنهرین، حموربی را "برای برقراری عدالت در زمین، از میان بردن شر و ستم، و بازداشتن قدرتمندان از سرکوب ضعیفان" منصوب کردند. سپس فهرستی شامل حدود ۳۰۰ حکم را با بیان واضح "اگر چنین و چنان شود، حکمش چنین است." ارائه میدهد.
حموربی بعد از شمردن احکامش چنین اعلام کرد: "اینها احکام عادلانهای است که حموربی، شاهنشاه قادر، وضع کرده و بدین وسیله این سرزمین را به سوی حقیقت و شیوۀ صحیح زندگی رهنمون ساخته است... من حموربی، شاه شریف هستم. من نسبت به بشریت بیتوجه یا غافل نبودهام. این مسؤلیت را خدای اِنلیل به من واگذار کرده است، و به نیابت او، خدای مَردوک مرا منصوب نموده."
قانوننامۀ حموربی ادعا میکند که نظم اجتماعی بابِل ریشه در اصول جاودانی و جهانی عدالت دارد که خدایان وضع نموده اند.
اصل سلسلهمراتب در قانون حموربی از اهمیت ویژۀ برخوردار بود. بر اساس این قانوننامه، انسانها به دو جنس مذکر و مؤنث و سه طبقۀ "مافوق"، "عوام" و "برده" تقسیم شده اند. اعضای هر جنس و طبقه، ارزشهای متفاوتی دارند. ارزش زندگی یک زن عامی، سی شِکِل (واحد وزن در عهد باستان) نقره و ارزش یک زن برده، بیست شِکِل نقره است، در حالی که ارزش چشم یک مرد عامی، شصت شِکِل نقره است.
حدود ۳۵۵۰ سال بعد از مرگ حموربی، ساکنان سیزده مستعمرۀ انگلیس در آمریکای شمالی احساس میکردند که شاه انگلیس با آنها ناعادلانه رفتار میکند. نمایندگان این مستعمرات در شهر فیلادلفیا گِرد آمدند و در چهارم جنوری ۱۷۷۶ میلادی اعلام کردند که ساکنان این مستعمرات دیگر تابع قوانین انگلستان نیستند. اعلامیۀ استقلال آمریکا، اصول جهانی و جاودانی عدالت را اعلام کرده که مانند قوانین حموربی، حاکی از قدرت الهی بود.
اعلامۀ استقلال آمریکا بیان میدارد:
ما معتقدیم که این حقایق هویداست که جمیع مردم یکسان آفریده شدهاند و خدا برای آنان حقوقی مسلم کرده که غیرقابل انتقال است. و از آن جمله حق حیات، حق آزادی و حق طلب خوشبختی میباشند.
هر دو متن ما را بر سر یک دو راهی آشکار قرار میدهند. هم قوانین حموربی و هم اعلامیۀ استقلال آمریکا ادعای برشمردن اصول جهانی و جاودانی عدالت را دارند، اما بر اساس ادعای آمریکاییها، همۀ مردم باهم برابرند، در حالی که بر اساس ادعای بابلیها مردم به طور قطع نابرابرند.
اعلامیۀ استقلال آمریکا، مثل قانوننامۀ حموربی، سندی نبود که فقط مربوط به زمان و مکان خودش باشد، بلکه مورد پذیرش نسلهای آینده هم بود.
آمریکاییها ایده برابری را از مسیحیت گرفتند که میگوید: هر فردی یک روح الهی دارد و تمام ارواح در برابر خدا برابر هستند. اما اگر به اسطورههای مسیحیت در بارۀ خدا و آفرینش و روح اعتقاد نداشته باشیم، عبارت "همۀ انسانها باهم برابرند" چه معنایی خواهد داشت؟
از دید زیست شناختی، بیمعنی است که بگویم در جوامع دموکراتیک انسانها آزاد هستند، در حالی که در نظامهای دیکتاتوری آزاد نیستند. ایده برابری همۀ انسانها یک افسانه است.
طرفداران آزادی، عدالت، برابری و حقوق بشر چنین استدلالی را نمیپذیرند و ممکن جواب آنها این است: "ما میدانیم که از نظر ویژگیهای زیستی انسانها باهم برابر نیستند! اما اگر همۀ ما باور داشته باشیم که در اصل همه باهم برابریم، قادر خواهیم بود که جامعهای کامیاب و پایدار بیافرینیم." این استدلال خود سازنده "نظم خیالی" است که طرفداران برابری و حقوق بشر را قادر میسازد به گونهای مؤثر همکاری کنند و جامعهای بهتر به وجود آورند. البته به خاطر داشته باشیم که حموربی احتمالاً با استفاده از همین منطق از اصول سلسله مراتبیاش دفاع و استدلال میکرد: "من میدانم که مافوقها، عوام و بردگان ذاتاً باهم متفاوت نیستند. اما اگر همه به تفاوت میان آنها باور داشته باشیم، قادر خواهیم بود که جامعهای کامیاب و پایدار خلق کنیم."
پذیرفتن این که قانون حموربی افسانۀ بیش نیست، برای ما ساده است، اما نمیخواهیم بشنویم که عدالت، آزادی و حقوق بشر هم افسانه است.
برای حفاظت از یک نظم خیالی، تلاشهای مستمر و جدی ضروری است. بعضی از این تلاشها صورت خشونت و اجبار به خود میگیرند، ارتش و نیروهای پولیس و دادگاه و زندانها پیوسته در کارند تا مردم را وا دارند که مطابق نظم خیالی عمل کنند.
در سال ۱۸۶۰ میلادی که اکثر شهروندان آمریکایی به این نتیجه رسیدند که بردگان آفریقایی هم انسان هستند و بنابراین باید از حق آزادی برخوردار شوند، جنگ داخلی خونینی به راه افتاد تا دولتهای جنوبی را وادار به پذیرش آن کند.
به همین دلیل است که نظم خیالی تنها زمانی میتواند برپا شود که بخشهای زیادی از مردم و به ویژه رهبران سیاسی، چهرههای تأثیرگزار و نیروهای امنیتی واقعاً به آن اعتقاد داشته باشند. اگر رهبران حکومت افغانستان اعتقادشان را نسبت به قانون اساسی و نظام دموکراتیک از دست میدادند، این نظام و حکومت ۲۰ سال طول نمیکشید و دوباره ناگزیر جمهوریت را فراموش و تحت حکومت امارات طالبانی زندگی میکردیم. اگر اکثر رؤسای جمهور و اعضای کنگرۀ آمریکا اعتقادشان را به حقوق بشر از دست میدادند، دموکراسی آمریکایی ۲۴۴ سال به حیاتش ادامه نمیداد. اگر اکثر سرمایهگذاران و بانکها اعتقادشان را به سرمایهداری از دست بدهند، نظام اقتصادی مدرن حتا یک سال هم برجا نخواهد ماند.
چهطور انسانها را وا میدارند که به نظمهای خیالی مثل عدالت، آزادی، دموکراسی، حقوق بشر یا سرمایهداری، اعتقاد پیدا کنند؟ اولاً، هرگز اعتراف نمیکنند که این نظمی خیالی است. همواره تأکید میکنند که نظم حافظ اجتماع واقعیتی عینی و آفریدۀ خدایان بزرگ یا قوانین طبیعت است. انسانها برابر نیستند، نه به خاطری که حموربی گفته است، بلکه به این دلیل که اِنلیل و مَردوک مقرر داشته اند. انسانها برابرند، نه به این دلیل که اعلامیۀ حقوق بشر آن را مقرر داشته است، بلکه چون خدا آنها را این گونه آفریده است. بازار آزاد بهترین نظام اقتصادی است، نه به این دلیل که آدام اسمیت گفته است، بلکه به این دلیل که قانون تغییر ناپذیر طبیعت است.
نظم خیالی را میتوان به زندانی تشبیه کرد که چندین دیوار بالا بلندی دارد. هرگاه از یک دیوار عبور کنیم با مانع دیگری برمیخوریم. اگر دیوار دیگر زندان را فرو بریزیم، به سمت آزادی نه، در حقیقت روانۀ دیوار بزرگتر میشویم. راهی برای خلاصی از نظم خیالی وجود ندارد.
به عنوان مثال، مردم امروزه به برابری اعتقاد دارند، پس این برابری است که فرزندان سرمایهداران و پولداران لباسهای فاخر بپوشند، موتر مودل سال سوار شوند، در آپارتمانهای ضد گلوله زندگی کنند، در بهترین دانشگاههای جهان درس بخوانند، و فرزندان فقیران لباسی برای پوشیدن، بایسکلی برای راندن، غذای برای خوردن، پولی برای درس خواندن و سرپناهی برای خوابیدن نداشته باشند؟ نه هرگز!
همچنین، ارزش پول، قدرت آمریکا، مزیت نظام دموکراسی، اقتصاد چین، قدرت نظامی روسیه و حقوق بشر در تخیل مشترک میلیونها نفر وجود دارند و فرد واحدی نمیتواند وجود آنها را تهدید کند. اگر من به تنهایی از اعتقاد خود به ارزش طلا و نظام بازار آزاد دست بکشم، اهمیت چندانی نخواهد داشت. این نظمهای خیالی بینالاذهانی هستند. بنابراین، اگر بخواهیم آنها را تغییر دهیم، ناگزیریم که همزمان آگاهی میلیونها انسان را تغییر دهیم که طبعاً کار آسانی نخواهد بود.
اکثر مردم در بیشتر کشورها نیز همانند فرعونهای مصر باستان، زندگی خود را وقف ساختن اهرام میکنند، فقط بسته به نوع فرهنگها، اسم و شکل و اندازۀ این اهرام، متفاوت است. در همین شهر خود ما؛ کابل، صدها فرد ثروتمند وجود دارند که همچو اهرام مصر، خانههای چند منزله و مفشن دارند که همانند ساختن اهرام قد برافراشته مصر، افراد را برده گرفتند و تعمیر آباد کردند و اما صرفاً نام بردهگان را، کارمند روزمزد و نام این هرم با آن هرم متفاوت است. آن چند قرن قبل از میلاد و این ۲۱ قرن بعد از میلاد ساخته شدهاند.اهرام ثلاثه مصر را فراعنه و تعمیرات مفشن امروزی را جابران افغانی، ساخته اند.
نظم خیالیای که در سال ۱۷۷۶ میلادی در آمریکا برقرار شد، علیرغم ادعای برابری همۀ انسانها، به استقرار نظم سلسله مراتبی انجامید. سلسلهمراتب میان مردان و زنان که مردان از نعماتش بهرهمند میشدند و زنان در آن فاقد قدرت بودند؛ سلسلهمراتب میان سفید پوستانی که از آزادی برخوردار بودند و سیاه پوستان و سرخ پوستانی که انسانهایی پستتر قلمداد میشدند، و در نتیجه فاقد حقوق برابر بودند.
بسیاری از کسانیکه اعلامیۀ استقلال آمریکا را امضاء کردند، بردهدار بودند. آنان بعد از امضای اعلامیه، بردههای شان را آزاد نکردند. در نظر آنان، حقوق انسانی ربطِ زیادی به سیاه پوستان نداشت. به باور شان، برابری صرفاً به معنی این بود که فقیر و غنی در مقابل قانون برابر باشند. آزادی هم مفهومی بسیار متفاوت با امروز داشت. آزادی در سال ۱۷۷۶ به این معنا نبود که گروههای خارج از قدرت به خصوص سیاه پوستان یا سرخ پوستان یا زنان امکان دستیابی به قدرت و اِعمال آن را داشته باشند، بلکه فقط به این معنی بود که دولت نباید، بجز در موارد استثنایی به مالکیت خصوصی شهروندان تعرض کند یا در بارۀ آن تصمیم بگیرد.
سیاه پوستان حق رأی دادن در انتخابات، تحصیل در مدارس سفید پوستان، خرید از فروشگاههای سفید پوستان، غذا خوردن در رستورانت سفید پوستان و خوابیدن در هوتل سفید پوستان را نداشتند. توجیه همۀ اینها آن بود که سیاه پوستان ناپاک و تنبل و شرور هستند، بنابراین، سفید پوستان ناچارند از خود در مقابل آنان محافظت کنند.
در سال ۱۸۶۰ اصلاحیۀ سیزدهم قانون اساسی ایالات متحدۀ آمریکا، بردهگی را غیرقانونی اعلام کرد و اصلاحیۀ چهاردهم مقرر داشت که شهروندی و حمایت قانونی یکسان را نمیتوان بر حسب نژاد از کسی گرفت.
بسیاری از کسانی که سلسلهمراتب میان فرد آزاد و برده را طبیعی و درست میدانند، معتقدند که بردهگی اختراع انسان نیست. حموربی میگفت: "بردگی مقرر شدۀ خدایان است." به باور ارسطو، "بردهگان، سرشت بردگی دارند، در حالی که انسانهای آزاد، سرشت آزاد دارند." موقعیت این دو گروه در جامعه صرفاً بازتاب سرشت درونیشان است.
هندوهای پایبند به نظام بستۀ کاست، معتقدند ک نیروهای کیهانی یک کاست را بر دیگری برتری داده است. بر اساس اسطورههای معروف هندو در بارۀ آفرینش، خدایان جهان را از پیکر یک موجود بسیار کهن به نام "پوروسا" آفریدند. خورشید از چشمان پوروسا خلق شد و ماه از مغزش؛ برهمنها (کاهنان هندو) از دهان او، کشاتریاها (جنگجویان هندو) از بازوانش، وایشتیاها (دهقانان و تجار) از رانهایش و شودراها (نوکرها) از پاهایش آفریده شدند. اگر این توضیح را بپذیریم، تفاوتهای سیاسی-اجتماعی، میان برهمنها و نوکرها، همچون تفاوت میان سفید و سیاه هویداست.
چینیهای باستان، معتقد بودند که وقتی الهۀ نووا (Nuwa) انسانها را از خاک آفرید، اشراف را از خاک زرد نرم، اما مردم عادی را از گِلرس قهوهای خلق کرد.
اما تا آنجا که ما میتوانیم بفهمیم همۀ این نظمهای سلسلهمراتبی محصول تخیلات انسان هستند. برهمنها و نوکرهای هندو به واقع به دست خدایان از بخشهای مختلف پیکری موجودی باستانی خلق نشدهاند. این تفاوت میان دو کاست را قوانین و هنجارهای ابداعی انسانها در شمال هند، در حدود ۳۰۰۰ سال قبل، بهوجود آوردند. برخلاف گفتۀ ارسطو، تفاوت زیستی مشخصی میان بردهگان و انسانهای آزاد وجود ندارد، بلکه قوانین و هنجارهای انسانی هستند که از گروهی برده میسازند و از گروهی دیگر ارباب. میان سیاه پوستان و سفید پوستان بومی تفاوتهای زیستی عینی، مثل رنگ پوست و جنس مو، وجود دارد، اما شواهدی وجود ندارد که نشان دهد این تفاوتها تأثیری بر هوش، مغز، ذکاوت و اخلاق آنان دارد.
اما چرا نابرابری؟
اکثر اندیشمندان، کمبود منابع با ارزش (مانند: ثروت، قدرت، شهرت و جایگاه اجتماعی) را علّت نابرابری میدانند. در نظام نژادپرستی، فقط افراد یک نژاد خاص میتوانند مناصب حکومتی را عهدهدار شوند و این حاکی از نابرابری، ظلم و جهل حاکم بر آن جامعه است. گاهی نابرابری در جامعه، ناشی از عوامل درونی و روانی حاکمان است که اگر حرص و آز بر آنان غلبه کند، در سطح جامعه، ظلم و نابرابری به وجود میآید و اگر در درون خودشان عدالت را برقرار کنند، در سطح جامعه هم عدالت تأمین خواهد گردید.
همچنین ممکن است ریشه نابرابری، در عوامل حقوقی و قانونی باشد و مقرّرات در سطح جامعه، نابرابری را نهادینه نماید. چنانچه قبلاً اشارۀ مختصر در مورد قانوننامۀ حموربی و اعلامیۀ استقلال آمریکا داشتم که به وضوح نابرابری در تمام سطوح عهد باستان و آمریکای قرن ۱۸ میلادی را نشان میداد.
آزادی، روشی است برای آگاهیِ بیشتر و هر که آگاهتر است، آزادتر است. آزادی، نردبان آگاهی است و آگاهی، فرزند آزادی! جوامع آزاد در طول تاریخ (فارغ از دین، مذهب و دوره تاریخی خاص)، برای "بهتر زیستن"، به عدالت اندیشیده اند.
با توجه به آنچه گفته آمد، عدالت، آزادی، برابری و حقوق بشر، نظمهای خیالی اند که در طول اعصار توسط حاکمان ساخته و بافته شده اند و به خور بشر داده شده است. بشر هم بدون آن که در مورد آن بیندیشد، یا بر اثر جبر و تطمیع بر اساس نظمهای خیالی بافته شده، عمل کرده و این عملکرد همچنان ادامه دارد. برای فروریختن کاخ نظمهای خیالی و عدالت، آزادی و برابری پوشالی، نیاز به تغییر است؛ تغییر در فرد فرد جهان هستی. اگر یک فرد به تنهایی اقدام به فروریختن این کاخها کند، هرگز مؤفق نخواهد شد، زیرا که نظمهای خیالی صدها سال است در ذهن بشر جای گرفته و حک گردیده است. باید بشر جدید تولید کرد و یا ذهن آنان را تغییر داد.
پس آزادی بشر چه میشود؟ چی وقت به آن دست پیدا خواهیم کرد؟ عدالت چگونه و چه زمانی تأمین خواهد گردید؟ چی زمانی بشر آگاه و به نظمهای خیالی بیباور خواهند گردید؟
اینها و صدها پرسشهای دیگر در رابطه به آزادی، عدالت و برابری، همچنان تا کنون بی پاسخ اند.
نویسنده: احمد هیواد رهیاب
دانشجوی مقطع کارشناسی ارشد روابط بینالملل
منابع:
1- یووال نوح هراری، انسان خردمند، نیک گرگین، تهران ۱۳۹۷
2- رها نیک آئین، عدالت، قدرت و آزادی، ۱۳۹۲
3- عبداللّه جوادی آملی، فلسفه حقوق بشر، قم، ۱۳۷۵
4- سید هاشم آغاجری، عدالت بدون آزادی عدالت راستین نیست، ۱۳۸۴
5- جان استوارت ميل، رساله درباره آزادی
6- حسين بشيريه، دولت عقل، ۱۳۶۳
7- آيزا برلين، چهار مقاله درباره آزادی، محمد علی موحد، تهران، ۱۳۶۸
8- دكتر بهرام اخوان كاظمی، عدالت و آزادی